شهدا شرمنده ایم خاطرات مردان بی ادعا
| ||
|
توصیه شهید چمران که جانم را نجات داد
خبرگزاری فارس: خورشید مرا میان جنازهها و سربازانی که عربی بلغور میکردند، تنها گذاشت تا درد دوری را بهتر احساس کنم. به محض غروب خورشید و تجسم آموزشهای شهید چمران در ذهنم، در حالی که با سر و صورت و لباس خونی میان جنازهها خوابیده بودم، نمازم را خواندم. ![]()
موضوعات مرتبط: برچسبها: ادامه مطلب
مناجاتهای شهید چمرانپرگشایمخوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
موضوعات مرتبط: برچسبها: ادامه مطلب
شهید چمران: خدا که میبیند!
![]() يادم هست اولين عيد بعد از ازدواجمان كه لبناني ها رسم دارند و دور هم جمع مي شوند، مصطفي مؤسسه ماند ، نيامد خانه ي پدرم. آن شب از او پرسيدم : "دوست دارم بدانم چرا نيامدي؟ " مصطفي گفت : "الان عيد است. خيلي از بچه ها رفتن پيش خانواده هايشان اينها كه رفته اند ، وقتي برگردند براي اين دويست سيصد نفري كه در مدرسه مانده اند تعريف مي كنند كه چنين و چنان. من بايد بمانم با اين بچه ها ناهار بخورم، سرگرمشان كنم كه اينها هم چيزي براي تعريف كردن داشته باشند ." گفتم : " خب چرا چرا مامان برايتان غذا فرستاد ، نخورديد؟ نان و پنير و چاي خورديد. " گفت : "اين غذاي مدرسه نيست. " گفتم: "شما دير آمديد بچه ها نمي ديدند شما چي خورده ايد . " اشكش جاري شد گفت: " خدا كه مي بيند."
موضوعات مرتبط: برچسبها: ادامه مطلب |
|
(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview'); |